گفتگوی مایکل یانگ با آرش عزیزی
در این گفتگو، آرش عزیزی پیرامون کتابی که به تازگی راجع به زندگینامهی قاسم سلیمانی نوشته است، و همچنین چالشهای ایران در خاورمیانه با مایکل یانگ، سردبیر Diwan و سردبیر ارشد مرکز خاورمیانه Malcolm H. Kerr Carnegieصحبت میکند. عزیزی نامزد دکترای تاریخ و مطالعات خاورمیانه در دانشگاه نیویورک است.
یانگ: شما به تازگی زندگینامه قاسم سلیمانی را منتشر کردهاید. بااینحال، این کتاب بیشتر از اینکه شرح زندگی شخصی سلیمانی باشد دربارهی نقش او در منطقه است. نوشتن دربارهی فردی که چنین زندگی مخفیانهای داشت، چقدر دشوار بود؟
عزیزی: این کار خصوصاً دشوار بود، چرا که بیشتر تحقیقات من زمانی انجام شد که او هنوز زنده بود و از شخصیتهای امنیتی برتر بود. مشکل دیگر این بود که من به دلیل خطر آزار و اذیت دولت نتوانستم به ایران سفر کنم و مجبور شدم به مصاحبههایی از راه دور اعتماد کنم که هرگز به اندازهی مصاحبههای میدانی خوب نیستند. من به عنوان اولین نفر میپذیرم این کتاب زندگینامهی شخصی سلیمانی نیست. نوشتن چنین زندگینامهای به زمان بیشتر، تعداد صفحات احتمالاً دوبرابر و همچنین به نویسندهای احتیاج دارد که تخصص بیشتری در زمینهی تاریخ نظامی داشته باشد. چنین کتابی همچنین مخاطبان متفاوتی خواهد داشت. زمان بیشتری باید بگذرد تا شرایط برای نوشتن چنین زندگینامهای فراهم شود. اکنونکه سلیمانی مرده است، هر روز مطالب جدیدی منتشر میشود و از میان افرادی که او را میشناختند، تعداد بیشتری موافقت میکنند تا با روزنامهنگاران صحبت کنند. همزمان، خود رژیم هر روز تاریخچههای رسمیاش را منتشر میکند. من از برخی از نسخههای اولیهای که در سال 2020 منتشر شد، استفاده کردم. آنها کاملاً مفید بودند.
کتاب من بیشتر از اینکه یک زندگینامهی شخصی باشد، تلاشی است در جهت استفاده از زندگی سلیمانی بهعنوان مجرایی برای بیان تاریخ عملیات بینالمللی جمهوری اسلامی. این کتاب سعی دارد به خوانندگان در درک پدیدهی سلیمانی و نیرویی که وی را هدایت میکرد، کمک کند.
یانگ: یکی از نکات کتاب شما این است که مسئولان پسا-انقلابی ایران افراد در حاشیه، مانند سلیمانی را ارتقا دادند، بهگونهای که این افراد برای دفاع از موقعیت اجتماعی جدید خود، علاقهی زیادی به دفاع از دستاوردهای انقلاب داشتند. جالب است که ایران هنگام ارتقاء رهبری حزبالله نیز همین رویکرد را در پیش گرفت. آیا این تصمیمی آگاهانه از سوی مسئولان بود و آیا میتوانید به ما بگویید چه کسی خواستار چنین رویکردی شده است؟
عزیزی: انقلاب یک رویداد تودهای بود که به نام مستضعفین و حاشیهنشینان انجام شد و طبیعی بود که این افراد انتظار داشته باشند که برای آنها کارساز باشد. در واقع، بیشتر رهبری و کادر انقلاب از شهرهای بزرگی مانند تهران، اصفهان و مشهد بودند، و مردانی مانند سلیمانی، که از مناطق قبیلهای جنوب کرمان آمده بودند، استثنا بودند. اما این جمهوری در دو دههی اول وجودش فعالیتهای چشمگیری در مناطق حاشیهای و روستانشین انجام داد. کارنامهی آن در برقرسانی و توسعهی روستایی با هر معیاری چشمگیر است. آثاری مانند کتاب کوان هریس "یک انقلاب اجتماعی: سیاست و دولت رفاه در ایران " در فهم اقدامات رفاهی جمهوری اسلامی در طول تاریخ خود، بهویژه قبل از چرخش سرمایهداری و نئولیبرالی در دهه 1990، مفید است.
حال برگردیم به مسألهی شما پیرامون اتکا به مردم مناطق حاشیهنشین - کسانی که از برنامههای توسعهی جمهوری بهرهمند شدهاند - برای تقویت و تحکیم رژیم. این هم یک آرمان بود و هم یک تاکتیک که بسیاری از مقامات از آن دفاع میکردند. اما، این آرمانها و تاکتیکها به ایجاد رژیمی برابریطلب منجر نشد، و پس از دههی 1990 و چرخش به سمت سرمایهداری به ریاست اکبر هاشمی رفسنجانی و آیتالله علی خامنهای به شدت جلوی آن گرفته شد. در عوض این امر منجر به ایجاد رژیم جدیدی از قدرت و ثروت شد که در سراسر ایران به نفع افرادی عمل میکند که به ارگانهایی مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی متصل هستند. به طور خلاصه، این امر شاهزادههای جدید استانی را به دنیا آورد. استان کرمان پر از چنین چهرههایی بود.
یانگ: ظهور سلیمانی تا چه اندازه نشاندهندهی [جریان گستردهتر] به حاشیهراندهشدن نسبی نهادهای رسمی سیاسی و نظامی ایران، مانند وزارت امور خارجه یا ارتش، توسط سپاه است؟ و این امر زمانیکه آیتالله علی خامنهای عرصه را ترک کند، چه معنایی برای ایران خواهد داشت؟
عزیزی: ظهور سلیمانی در واقع نمادی عالی از این مسأله است که سپاه چگونه نهادهای رسمی را به حاشیه رانده است. ما با یکی از قدرتمندترین مردان کشور مواجه هستیم که مقام رسمیاش در هیچ جایی از قانون اساسی یا ساختارهای رسمی قدرت نوشته نشده است. یک آیندهی بسیار محتمل برای ایران این است که به دنبال مرگ خامنهای، سپاه، با نفوذی که دارد، به انتخاب رهبر معظم بعدی کمک کند و اساساً ایران را به یک دیکتاتوری نظامی تبدیل کند – چیزی شبیه به مصر امروز یا پاکستان سالهای پیش. اما این امر اجتنابناپذیر نیست و ایران نشان داده که بهراحتی قابل پیشبینی نیست. جناحهای اصلاحطلب و عملگرای رژیم شکستخوردهاند اما هنوز هم وجود دارند. پیروزی جو بایدن در ایالات متحده مختصر تکانی به آنها داد. ظهور شخصیتهای سیاسی کاریزماتیک میتواند آنها را احیا کند.
یانگ: شما نوشتهاید که سلیمانی مستقیماً دستور قتل رئیسجمهور سابق یمن ‘علی‘ عبدالله صالح را صادر کرد؟ از کجا میدانید؟ و ایران تا چه اندازه در جزئیات تصمیمگیریهای انصارالله، معروف به جنبش حوثیها نقش دارد؟
عزیزی: دو تن از اعضای سپاه قدس که در تنظیم سیاستهای ایران در یمن نقش دارند، این را جداگانه به من گفتند. علاوه بر این، منبعی در رهبری حوثی گفت که این درخواست از طرف سلیمانی بود، و خود حوثیها نیز با آن موافقت کرده بودند. مجموعهی جزئیاتی که این سه تن به دست دادند، باعث شد باور کنم اطلاعات معتبر هستند. همچنین با آنچه من در مورد سلیمانی و سبک تصمیمگیری او میدانستم مطابق بود.
در مورد حوثیها، اگرچه تعداد زیادی از ایرانیان به یمن اعزام شدهاند، اما سطح مداخلهی تهران در یمن قابلمقایسه با سطح تعاملاتش با حزبالله نیست، گروهی که توسط ایران تأسیس و سالها به طور موثر مدیریت شد و هنوز هم بسیار به سپاه وابسته است. اما در مورد یمن، ایران نیروهای حوثی را بخشی از بازوان منطقهای خود میداند. این رویکرد دارای دو عنصر اساسی است: کمک به حوثیها برای اینکه مهارتهایشان در زمینههای نظامی افزایش یابد؛ و همچنین تلاش در این جهت که مبانی ایدئولوژیکشان مستحکمتر شود. اما نیروهای قدس سپاه، حداقل آنهایی که با من صحبت کردند، برخوردی کاملاً مغرورانه نسبت به یمنیها داشتند، زیرا تحولات در یمن را خیزشی قبیلهای میدانستند، نه یک جنبش اسلامی. فکر نمیکنم ایران منابع کافی برای افزایش نفوذ خود در یمن اختصاص داده باشد.
یانگ: شما استدلال میکنید که سلیمانی در اواخر عمر حرفهایاش در حال پیشبرد سیاستهای فرقهای شیعی در سرتاسر منطقه بود. چنین چیزی میتواند چه تاثیری بر سیاستهای آیندهی ایران در خاورمیانه داشته باشد؟
عزیزی: بله، این یک واقعیت غمانگیز است، بهخصوص که من معتقدم فرقهگرایی موضع پیشفرض انقلاب 1979 و یا در ذات جمهوری اسلامی نبود. همانطور که سعی کردم در کتاب نشان دهم، استفاده از فرقهگرایی به دلایل بدبینانه و فرصتطلبانه بوده است. من هنوز هم فکر میکنم فرقهگرایی ایران انعطافپذیر است. همانطور که میدانید ایران هیچ نگرانی بابت حمایت از حماس و یا جهاد اسلامی فلسطین ندارد، بهرغم اینکه اینها سازمانهایی سنی مذهب هستند؛ و یا حمایت از حزب بعث بشار اسد، با وجود آنکه حزبی سکولار و تشکیل شده از اقلیت علوی است. رسانههای جهانی اغلب علویان را شیعه توصیف میکنند اما اختلافات مهمی میان آنها و شیعهی اثنیعشری ایران (مکتب جعفری) وجود دارد.
محور اسلامگرایی ایران سیاسی است و از نظر مذهبی سختگیرانه نیست. همچنین با توجه به واکنش شدید عراقیها و لبنانیها، از جمله شیعیان، نسبت به نفوذ ایران، توانایی ایران در بازی کارت شیعه کاهشیافته است. انتخابات سال آینده در عراق و عملکرد دولتی که سعد الحریری در حال تشکیل آن در لبنان است، تعیینکنندهی وضعیت ایران خواهد بود. آیتالله علی سیستانی توانسته است نیروهای خود را از نیروهای بسیج مردمی (حشد الشعبی) مورد حمایت ایران جدا کند. باید یادآوری کنم که اکثریت قابلتوجهی از شیعیان جهان (حدود 80 درصد از نظر مهدی خلجی) نه خامنهای که سیستانی را مرجع مذهبی خود میدانند. سیستانی دقیقاً به این دلیل در ایران محبوب است که تشیع بدون آرمانهای حکومتی را ارائه میدهد، بهعبارتدیگر جایگزینی برای مدل اتخاذشده در کشور.
خامنهای هرگز یک فرقهگرای متعصب نبوده است. او با نگاهی نسبتاً بدبینانه از فرقهگرایی برای پیشبرد اهداف خود استفاده میکند. در درگیریهای اخیر قرهباغ دیدیم که ایران حتی گاهی ممکن است با یک کشور مسیحی، ارمنستان، علیه آذربایجان، یکی از معدود کشورهای با اکثریت جمعیت شیعه، همراهی کند. و این در حالی است که جمعیت بزرگی از آذریان ایران و مردم آذربایجان به لحاظ قومیتی یکساناند. بههرحال این سیاست خشم بخشی از رهبران ایرانی را که اهل آذربایجان ایران هستند، برانگیخت. بیشتر رهبران عالی سپاه تفکری مشابه با خامنهای در مورد این مسأله دارند، آنها نه فرقهگرایانی متعصب که خمینیستهای سیاسی هستند. بنابراین انتظار دارم سیاست استفادهی فرصتطلبانه از فرقهگرایی ادامه یابد.
یانگ: اسماعیل قاآنی جایگزین سلیمانی شد. شما در مورد او نوشتهاید: "او حتی به گرد پای سلف خویش نیز نمیرسد." امروز در مورد قاآنی چه میشنوید؟ آیا او با گذشت زمان عملکرد بهتری داشته است؟
عزیزی: مانند هر فردی که وارد یک حرفهی جدید میشود، او نیز در حال یادگیری است. بهعنوان مثال، اگرچه عربی او بسیار بهتر شده است، اما او هم مانند سلیمانی - و بیشتر ایرانیان، از جمله خود من! – عربی را با لهجهی غلیظ فارسی صحبت میکند. اما قاآنی واقعاً این مسئولیت را در زمانی دشوار و خطیر به دست آورد. من اشاره کردم که فضای ایران برای مانور در عراق و لبنان کوچک شده است. به این موارد، بحران اقتصادی ایران را نیز اضافه کنید، این بدان معناست که ایران نمیتواند مانند گذشته هزینه کند. قاآنی همچنین بهکلی فاقد کاریزمای سلیمانی است. من فکر میکنم رهبری ایران هوشمندانه پذیرفته است سلیمانی اساساً قابل تکرار نیست و آنها هیچوقت چنین انتظاری از قاآنی نداشتهاند. در عوض، شیوهی فرماندهی سپاه قدس دگرگون میشود. ایران بیشتر به وظایف هماهنگکنندگی خواهند پرداخت. قدرت بیشتری به رهبری حزبالله و رهبران شیعهی عراق واگذار میشود و فرماندهی سپاه قدس پشتیبانیهای ایران را سازمان میدهد. این در تضاد با سلیمانی است، که در واقع رئیس ستاد ارتش فراملی بود و میتوانست آنچنان عمل کند که گویی مرزی در میان این گروهها وجود ندارد. قآانی میتواند فردی شایسته برای این نقش جدید باشد، بهویژه با توجه به ارتباطات سیاسی مستحکمی که مدتها در رژیم داشته است. اینها فقط در صورتی رشد میکنند که ابراهیم رئیسی جایگزین خامنهای شود، یک نامزد شکستخوردهی ریاستجمهوری که در حال حاضر رئیس قوهی قضائیه و کاندیدای برتر جانشینی خامنهای است. قاآنی همانند رئیسی و خود خامنهای، اهل منطقهی شمال شرقی خراسان ایران است و مدتهاست که به سیاستمداران قدرتمند منطقه، از جمله رئیسی نزدیک بوده است.
یانگ: به نظر شما مهار نفوذ ایران در آن کشورهای عربی که ایران امروز بیشترین نفوذ را در آنها دارد، چهقدر آسان خواهد بود؟
عزیزی: بیایید در مورد چهار کشور اصلی که ایران در آنها بیشترین قدرت را دارد، صحبت کنیم. در عراق و لبنان، جایی که این نفوذ در بالاترین حد خود قرار دارد، امکان معقولی وجود دارد که مهار شود، چرا که این نفوذ در حال حاضر با واکنش مردمی روبرو شده است، و این دو کشور در زمرهی دموکراتیکترینها در جهان عرب هستند. در عراق، دو عامل کلیدی وجود دارد: اطمینان از انتخابات آزاد و عادلانه در ماه ژوئن آینده و کمک به دولت نخستوزیر مصطفی الکاظمی در تلاش برای تأیید مجدد حاکمیت عراق. زمانیکه سیستانی فوت کند، روزی که شاید با توجه به سن بالای او دور نباشد، این مسأله که جانشین سیستانی وفادار به تهران خواهد بود یا نه بسیار اساسی است. اما من معتقدم در عراق بهطورکلی شاهد کاهش نفوذ ایران خواهیم بود. نفوذ ایران در میان شیعیان عراق هماکنون نیز در حال از بین رفتن است.
در لبنان، من فکر میکنم کل کشور سخت خواهان یک تغییر است. حزبالله با اشتباهات متعددی به وجههی خود آسیب رسانده است؛ از جمله، تعریف خود بهعنوان نظامی فرقهگرا و همچنین اتحاد نزدیک این حزب با جنبش میهنی آزاد و منفورترین چهرههای آن مانند جبران باسیل. بسیاری از کسانی که با دیدی مثبت و پذیرا به حزبالله مینگریستند، و نه فقط به دلیل ضدیت سرسختانهی آن با صهیونیسم، امروز پس از قیام 2019 لبنان تمایل چندانی برای چنین کاری ندارند. در این کشور نیز شاهد کاهش نفوذ ایران خواهیم بود. البته با توجه به پیوندهای عمیقی که ایران و جنوب لبنان را به هم گره میزند، نفوذ ایران در لبنان تا سالهای متمادی بسیار بیشتر از عراق و بسیار اثرگذارتر خواهد بود.
اگر ایالات متحده بتواند جنگ سعودیها علیه یمن را متوقف کند و با همراهی نمایندگان حوثیها نوعی دولت وحدت ملی را سامان دهد، نفوذ ایران در یمن نیز کاهش مییابد. اگر حوثیها بخشی از ساختار قدرت در یمن باشند، به احتمال زیاد اتکای خیلی کمتری به ایران خواهند داشت، در مقایسه با زمانیکه تنها بخشی از یک جنبش اپوزیسیون هستند و نقششان در حکومت پذیرفته نشده است.
در مورد سوریه، ایران که میلیاردها دلار در این کشور هزینه کرده، بدیهی است انتظار پاداش داشته باشد. انتظار غالب این است که رقابت میان روسیه و ایران بر سر منابع سوریه و بازسازی آن تشدید شود. به نظر میرسد تغییرات اخیر در وزارت امور خارجهی سوریه پس از درگذشت ولید معلم، وزیر خارجهی سابق، به نفع افرادی است که نزدیک به ایران قلمداد میشوند. اما در درازمدت، ایران نهتنها با روسیه بلکه با علاقهی مجدد اعراب به سوریه و امارات متحدهی عربی و عمان نیز باید مقابله کند. و چه کسی میتواند بگوید که دمشق به یک معاهدهی صلح با اسرائیل نخواهد پیوست؟ حافظ اسد بیش از یک بار به توافق برای صلح نزدیک شده بود.
البته ایران نفوذ خود را یکشبه از دست نخواهد داد. اما این رژیم غرق در بحرانهای بنیادین است. مسأله فقط تحریمها یا رکود اقتصادی نیست. این یک واقعیت است که آرمانهای اسلامگرایی سال 1979 شکستخورده است. رژیم آن بدیل اسلامی که روزی قولاش را داده بود، نیست. این حکومت یک نظام سرمایهداری دزدسالارانه با فسادی حیرتانگیز و نابرابری لجامگسیخته ایجاد کرده است. با داشتن چنین لکهی ننگی دشوار خواهد بود که پیروان زیادی را برای مدت طولانی نگه دارد - و مهمتر از همه این است که این پیروان منبع اصلی نفوذ ایران بودهاند. اما نکتهی کلیدی این است که بهترین راه مقابله با نفوذ ایران نه اِعمال فشار بر ایران بلکه تضمین فضایی آزاد برای کشورهای عربی است تا به توسعهی دموکراسیهای خودشان بپردازند. سرکوب، بهویژه به طور فرقهای، همیشه به ایران کمک میکند تا حضور خود را افزایش دهد.
منبع: